الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

دعای از ته دل

الینا خطاب به مامان :  مامانی ! مگه خودت نگفتی که هر چی از ته دل از خدا بخوام برآورده میشه ؟! پس چرا هر چی دعا کردم اون اسباب بازی ببر خوشگل رو نفرستاد تو اتاقم؟! چرا هر چی دعا کردم دوباره آمنه جون خانم مربی ِ من نشد ؟! چرا هر چی دعا کردم بابا نرفت حموم ریش های تیغ تیغیشو بزنه ؟! چرا هر چی دعا کردم اون آدم فضایی نیومد منو با خودش ببره به سیاره ش تا بازی کنیم و موزیک گوش بدیم؟! چرا برا من اسب واقعی و گنده و زرد با دم آبی (!) نفرستاد؟! چرا برا من سگ فضایی ملوسک نفرستاد؟! . ... هان ؟! چرا ؟!!!!!!   قیافه ی مامان (ویحتمل اوستا کریم !) در برابر لیست بلند بال...
22 ارديبهشت 1394

گردش و روز پدر

اردیبهشت دوست داشتنی .... از لحظه لحظه ش می بایست استفاده کرد ... نفس عمیق کشید و طراوت طبیعت رو وارد تک تک سلولهای بدن کرد.... جمعه ، چناران ، کنار ِ خانواده های دوست داشتنی ِ  دایی جون ِ من و دایی جون ِ الینا : یک روز خوش ، منزل همکار سابق و دوست عزیزم (الینا و امیرعلی ) با امیر علی و ایلیا خوب بازی میکردین اما با امیر سعید خیلی کَل داشتین یه دعوای جنجالی هم کردین تا چند روز مدام تو خونه تکرار میکردی میگفتی: امیرسعید به من گفت خدا لعنتت کنه !!!!  پس از جنگ و درگیری و طوفان خدا پدر موسس شبکه پویا را بیامرزاد !  بخش جذاب مهمونی دلمه و سمبوسه و دسرجات بس که دلمه خوردم...
16 ارديبهشت 1394

انرجی ِ مثبت

طبق معمول هر شب رو تخت دراز کشیده بودیم و واست کتاب میخوندم ،تو خواب و بیداری بودی که تلفن زنگ خورد و بابا صدات زد که بیا مادرجون  دلش واست تنگ شده میخواد باهات صحبت کنه خواب آلود و نق نق کنان گفتی: ای بابا ! مث اینکه زندگی حقیقت داره !!!    منظورت این بود که زندگی جریان داره  وقتی برگشتی گفتی : مامان باید سه تا کتاب دیگه هم بخونی آخه با مادرجون صحبت کردم ، انرجی ِ مثبت گرفتم !!! ******************************************************************** خیلی خسته بودم و تو هم بهم گیر داده بودی تا بازی کنیم . گفتم مامانی ! جان ِ من بیخیال شو خیلی خسته م   گفتی : جان ِ من بیا منو بووووووووس آبدار کن تا انرجی...
5 ارديبهشت 1394

نوروزنامه(2)

نیمه دوم تعطیلات ، خونه بودیم و عصرها سه نفره میرفتیم بیرون نازی نازی ، عجب بچه خوبی ! ننه بیا بغلم ننه جون از قدیم گفتن تعارف اومد نیومد داره! ******************************************************************* یک شب خونه دایی جون دعوت بودیم سور ِ خونه نویی و زندایی جون با انواع غذاها و دسرها حسابی شرمنده مون کرد روز تولدش هم دوباره کلی زحمت کشیده بود و دعوتمون کرد بیرون و تولدشون رو تو دل طبیعت جشن گرفتیم جیگر عمه  کلی قلدر شده *********************************************************************** سیزده بدر رو هم تو باغ احمدعموی عزیز ِ من گذروندیم یه حس خ...
2 ارديبهشت 1394
1